موژان جونموژان جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

موژان جون عشق مامان و بابا

موژان جون در فکر

سلام    دخملی مامان دستشو گذاشته رو پای باباجونش ومشغول تلویزیون دیدنه یا اصلا شاید تو فکر معلوم نیست منم گفتم یه عکس ازش بگیرم اونم با موهای پریشونشکه نمیزاره ببندمش  بدو بپر ادامه مطلب اینجا هم که متوجه شد روشو طرفم کرد      ...
8 مهر 1392

ماکارونی

امروز صبح ساعت 11.30 صبحه دیگه وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم غذایی که موژان جون دوست داره یعنی ماکارونی درست کنم و درستیدم      اینم از عکس های در حال خوردن ماکارونی از دخملی          بدو بپر ادامه مطلب                           اینجا هم ازم خواست تا از دست  وصورت ماکارونیش عکس بگیرم           ...
8 مهر 1392

جنگل رفتن 2

در تعطیلی وسط هفته امروز 3 تیر بازم همراه خانواده عزیزم رفتیم جنگل  البته ما بیشتر اوقات رو اونم وقتی که تعطیل میشیم بساط رو جمع میکنیم ومیریم جنگل اینم از عکس های دخملی در جنگل   بدو بپر ادامه مطلب   اینجا هم که با یلدا جونش در حال خاک بازی برای اولین بار اونم با قاشق غذا خوری     اینم سیب زمینی کبابی در اتش بعد جنگل هم منو موژان یه دوشی گرفتیم رفتیم خونه دختر دایی بنده بعد اونجا هم شب رفتیم دریا یه دوری زدیم با دختر دایی هام اینم عکس پسملیش که اسمش  ارتینه     ...
8 مهر 1392

رای دادن وپارک رفتن موژان جون

روز جمعه 1392.3.24 روز رای دادن برای انتخابات ریاست جمهوری وشوراها بود که همراه موژان جون وشوشو جان راهی جایگاه صندوق ها شدیم و رایمون رو داخل صندوق گذاشتیم اونجا هم که انگشتمون استامی(  نمیدونم درست نوشتم ) موژان خانم تعجب کرده بود هی میگفت مامان جون باباجون دستتون خون امده این چیه و هی میخواست دست بزنه  بدو بپر ادامه مطلب بعد از رای دادن به موژان خانم قول پارک دادیم وراهی پارک شهر شدیم بعد بازی هم موژان رو بزور بردیم که عکس بگیره     هی اینحا باباجون می گفت موژان خانم موژان خانم مامان جونو نیگاه کن انگار نه انگار این دختره رو ما صدا میکنیم       ...
8 مهر 1392

اندر احوالات این هفته دوشنبه 27 خرداد 1392

سلام عزیزان ما اومدیم با تعدادی عکس از موژان جون در این هفته وهفته قبل در روز دوشنبه 27.3.1392 ما به یه عروسی دعوت بودیم اونم از طرف یکی از فامیل های مادر شوهرم  که خیلی به ما خوش نگذشت چون ساعت 12.30 بهمون شام دادن بعضی از مهمانها هم شام نخورده میرفتن و بعضی از بچه ها شام نخورده میخوابیدن منم خوشحال بودم که شکم موژان  رو سیر کرده بودم قبل عروسی غذاشو بهش داده بودم و ظهر هم اونو خوابونده بودم والا دخملی مامان باید شیکم گرسنه می خوابید اینم از عکس اون شب    بدو بپر ادامه مطلب         ...
8 مهر 1392

سری اول عکس های تولد موژان جون

سلاممممممممممممم     ما امدیم با عکس های دخملی که در روز5شنبه 1390.3.9 براش اولین جشن تولد 3 سالگیش رو گرفتیم میگم اولی چون یه جشن دیگه که خونه مامان بنده برپاست اونم روز 5 شنبه 1392.3.16 برای اینکه ما امسال دوتا جشن میگیریم چون شوهر خواهر من به ماموریت رفته بود و ما تصمیم گرفتیم دوتا تولد برای موژان بگیریم چه حالی به حولی میشه این جشن رو که برای موژان گرفتیم خیلی خوش گذشت جای همتون خالی چون خیلی رقصیدیم خیلی لمبوندن مهمونا حال کردن اساسی در هد بالا اوردن   خوردن خوب حالا عکسای دخملی  این عکس قبل جشن گرفته شد  بدو بپر ادامه مطلب کیک تولد موژان جون  &nbs...
8 مهر 1392

سری دوم عکس های تولد موژان جون

  در روز پنج شنبه 1392.3.16 برای موژان جون دومین تولدش برگزار شد در پست قبلی گفتم که برای موژان جون مجبورا امسال دوتا جشن گرفتم البته خیلی هم حال داد با اینکه خسته شده بودم اما خوش گذشت    اینم کیک تولد   بدو بپر ادامه مطلب       اینم از دسر هنر دست خودم                                                 &nb...
8 مهر 1392

تولد دخملی گل

  بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه تولد تو باید دنیا...
8 مهر 1392