قصه خوندن موژان جون
امروز پای کامپیوتر بود داشتم وب گردی میکردم یه دفعه دیدم دخملی دفتر نقاشیشو برداشته داره داستان می خونه اونم از داستانهایی که ما براش میخوندیم میگه :
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیشکی نبود منم رفتم جلو اول یه ماچ ازش گرفتم بعد ازش عکس گرفتم این دخملی رو کی می خواد بخوره عزیزم نازنینم الهی مامان فدات بشه اینقدر شیرین زبونی
قربونت برم هر دم گل تو دامنت کردم آن دم که ترا دیدم ترک همه را کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی