اولین شعر دخملی در مهد کودک و البته باز سرماخوردگی موژان
سلام به دوستای عزیزم
ببخشید که دیر به دیر وب رو اپ میکنم نداشتن سوژه ادمو کلافه میکنه
این اولین شعری که دخملمامان تو مهد کودکش یاد گرفت ومنم دوست داشتم این شعر رو داشته باشم تا بعدا یادش باشه اولین شعری که یاد گرفت چی بود
کوچولوی قشنگم راست بگو همیشه
اینو بدون با دروغ هیچی درست نمیشه
یه کودک مسلمان پاک و خوب و با ایمان
که دوست داره خدا رو همه مردما رو
راستگو ومهربونه خدا اینو میدونه
خدا اونو دوست داره براش شادی میاره
خوب اینم از شعر دخملی قند عسلی
حالا بپرین برین ادامه مطلب
وباز هم موژان سرما خورده البته نه مثل اون دفعه ها خدا رو شکر تب نداشت یه روزه شروع شد از اب ریزش بینی و منم شربتاشو بهش دادم الان هم که داشتم تایپ میکردم دخملی خوابش داشت اومد بغلم خوابید گذاشتمش رو تخت گفتم بیام بقیه متنم رو بنویسم تا بیدار نشده تمومش کنم
اینم یه عکس داغه داغه چند لحظه پیش موژان در خواب
چند روز پیش همسری هوس کیک کردن منم کیک درست کردم طبق معمول همیشه وقتی کیک درست میکنم موژان میاد میگه مامان جون کیک تولده منو میگم اره اونم چون ذوقه فوت کردن شمع رو داره بعد اینکه کیک درست شد براش سه تا شمع رو کیک گذاشتم تا فوت کنه بعد هر فوت کردن فکر کنم 10 تا کبریت سوزاندن موژان میگفت بگین تولدت مبارک ما هم براش دست میزدیم و تولدت مبارک براش میخوندیم
اینم از عکساش