دوست جدید یه روزه و کمک کردن به موژان جون
چهارشنبه بابای بندهمثل همیشه اومد دنبالمون و ما رو برد خونشون ما هم مستقیم رفتیم خونه خواهری که مامانم اونجا بود موژان هم دختر خاله وپسر خالشو دید رفت پی بازی
غروب هم با مامانم رفتیم بیرون ودخملی بردیم پارک
موژان هم سرسره ای که بچه های بزرگتر سوار میشن رو سوار شد منم با ترس ولرز گذاشتم بره نمیدونید چقدر ترسیدم همش صداش میکردم تا جلوشو نیگاه کنه دخملی ما هم نکه سربه هوا تشریف دارن هیچ وقت جلوشو نیگاه نمیکنه در این گیرو دار یه فرشته کوچولو اومد دید دخملی سخت بالا میره اومد کمکش اینم این فرشته کوچولو که همراه موژان بود
بدو بپر ادامه مطلب
شنبه هم اومدم خونه امروز هم وضع وحال بنده بود
ودر اخر حمام کردن موژان خانم که دنیای کاره چون خانم دوست نداره سرشو شامپو بزنم وتنشو لیف بکشم اینقدر تو شستنش اذیت میشم که نگو اینقدر هم گریه میکنه صداش تا چند تا خونه اونطرفتر هم میره تموم که میشه گریش هم قطع میشهومیشینه بازی میکنه