اولین روز مهد کودک دخملی
اول سلام کنم به دخمل نازم که بعد از 3 سال و نیم امروزخونه بدون دخملم بودم خیلی دلم گرفته بود انگار یه چیزی رو گم کرده بودم
دوم هم سلام میکنم به دوستای عزیزم
امروز 1392.8.4 دخملی برای اولین بار به مهد رفت ساعت 7 از خواب بیدارش کردم تا ساعت 7.30 دخملی داشت صبحانه میخورد ساعت 8 هم لباس پوشیدم تنش ورفتیم مهد
اینم عکسای اول صبح با لباس مهد
حالا بدویین برین ادامه مطلب
وقتی رسیدیم مهد دخملی انگار نه انگار که دفعه اولش بود اومده بود مهد از این اتاق به این اتاق میرفت بیشتر دوست داشت سرسره بخوره وبازی کنه
اینم از عکساش
منم یه ساعتی پیشش بودم ومی خواستم برم رفتم پیشش گفتم من میخوام برم تازه متوجه شد من قرار نیست پیشش باشم ولی مجبور بود قبول کنه فقط تو لحظه اخر ازم سوال کرد مامان جون کجا می خوای بری منم گقتم میرم خونه باز میام دنبالت اونم قبول کرد که بمونه
ولیییییییییییییییییییییییییی وقتی رفتم دنبالش نمیومد میگفت من نمیام یه لحظه دلم گرفت ولی فراموش کردم وخوشحال شدم از اینکه بیخودی ناراحت بودم برای اینکه مجبور کنم ببرمش گذاشتمش تو استخر توپ تا یکمی بازی کنه بعد اومدیم خونه
ابمیوه و شیرینی که دادم نخورد مغز پسته ومغز گردو هم دست نخورده تو ظرف غذاش بود غذای امروز مهد هم سوپ بود ودخملی هم دوست نداره
خدایا شکرت