موژان جونموژان جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

موژان جون عشق مامان و بابا

پنچمین سال اش نذری

1392/10/7 13:15
2,372 بازدید
اشتراک گذاری

امسال  مثل هر سال اش نذری داشتم که با کمک مادرم وخواهرشوهرام پخته شد جاتون خالی اش گوشت خوشمزه ای شده بودخوشمزه من نذر اش گوشتمو هر سال یه روز قبل چهلم محرم درست میکنم که امسال  یعنی روز یکشنبه ٩٢.١٠.١ دی ماه بود فردا صبح شب یلدا  بود پخته شد البته با خستگیاوه شب یلدا منو همسری صبح زود بیدار شدیمناراحت تا با روشن کردم گاز اش پختن  رو شروع کنیم

اون روز برای ناهار وشام هم مهمان داشتملبخند برای ناهار هم یه ابگوشت خوشمزه هم بار گذاشتمخوشمزه تا به کارام هم برسم از صبح زود بلند شدم تا شب که مهمانا رفتن همینجوری سرپا بودمناراحت دیگه خسته شده بودم والبته با یه پادرد شدید که قبل اون همسریماچ پاهامو با باند کشی بسته بود و قبل خواب هم با کمک همسریماچ خونه رو مرتب کردیم وخوابیدیم  صبح هم با پادرد شدید بیدار شدمنگران با خودم گفتم هی وای پاهام مثل موقع ای که موژان خانم رو بارداربودم شدهناراحت که یه ماه تمام نمیتونستم راه برم و اتل بسته بودم وخونه مامانم لنگر انداخته بودم نیشخندگفتم امسال هم میرم خونه مامانم کنگر میخورم ولنگر بندازمنیشخندچشمک

وقتی مثلا پادردمو به همسریماچ گفتم اونم باندی که به پاهام بسته بود رو در اوردآخ دراوردن همانا وخوب شدن پاهام همانا نگو برای بستن پاهام توسط همسری پادردم بیشتر شده بودعصبانی ومنم ذوق مرگ شدهزبان بودم تو ذوقم خورد نیشخندالبته شوخی میکنمزبان خدا رو شکر پاهام خوب شد وگرنه دوباره باید اتل می بستم

حلا بریم سراغ عکسای چهلم اش نذری

اش نذری

حالا بپرین برین ادامه مطلب

اش نذری

 

niniweblog.com

 

اش نذری

 

niniweblog.com

 

اش نذری

 

اینجا هم دیگه اخرای اش بود که بعد اون دمی و روشن کردن شمع که یادم رفت عکس بگیرمعینک

اش نذری

از اش های جا کرده که پخششون کردیم یادم رفت عکس بگیرم کلافهفقط از 160 تا دانه کاشه اش همینا مانده بود که عکس گرفتم عصبانی

اش نذری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

2 عـــدد وروجـــکــــ
7 دی 92 13:30
نذری پختن و مهمونی دادن واقعا زحمت داره ایشالله که اجرش رو هم میبینید نذرتون قبول باشه ایشالله که هر سال این نذرتونو ادا کنید معلومه که آش خوشمزه ای شده فدای اون دخمله که داره آش بهم میزنه
مامان جون مهناز
پاسخ
اره عزیزم واقعا سخته انشالله ممنون انشالله خدا نکنه عزیزم
مامان ساجده
7 دی 92 14:07
نضرتون قبول ان شالااااااا انشالا توفیق هر سالتون باشه آره بعد از مهمونی کمردرد و پادرد میگیره آدم اینقد تحرک داره موقع مهمونی اون موقع حالیش نمیشه بعدا" با عوارض روبرو میشه این پادرد اجر داره ....اجرتون با امام حسین
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم انشالله اونو دیگه نگو عزیزم که داغون داغون بودم ممنون گلم
مامان دوفرشته
7 دی 92 14:44
نذرتون قبول باشه واجرت باامام حسین باشه عزیزم آش گوشت نذری....مشخصه خیلی خوشمزه بوده قربون دخملی برم که داره آش هم میزنه
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم همچنین بلههههههههههههههههههههههههههههههه جاتون خالی فدای تو گلم خدا نکنه
نیلوفر
7 دی 92 15:06
نذرتون قبول عزیزم.خداروشکر که پاتون بهتر شده.امیدوارم به حاجتتون برسین
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون انشالله شما هم به حاجتون برسین تو این دو ماه محرم صفر که عزاداری کردین
مامان سونیا
7 دی 92 15:28
خسته نباشید خانم خدا قوت نذرتون قبول باشه انشالله اجرتون با صاحب نذر و حسابی خسته شدید ولی کارهای نذری یک قوت و قدرت مضاعف به ادم میده و شادی و انگیزه اش خستگی رو ازتن آدم در میاره انشالله که حاجت روا باشد بانو ببوسید روی ماه گل دخمل رو
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم دقیقا درست میگی عزیزم مهم اجرشه که از صاحبش میگیره
مامان یاسمن و محمد پارسا
7 دی 92 17:15
نذرتون قبول مامان خسته نباشی موژان جونم فدای اون دستای کوچولوت که داری اش هم می زنی عزیزم
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم خدا نکنه عزیزم فدای دخملیت
مامان پرنس و پرنسس
7 دی 92 17:21
مهی جونم نذرت قبول خانمی انشالله که هر حاجتی داری برآورده بشه ووووی آدم نذری داشته باشه بهد مهمون هم بیاد واقعا از پا میفته خسته نباشی عزیزم الهی قربون دخمل خوشکلم بشم که آش نذری رو هم میزنه قبول باشه عزیزکم
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون سولی جون انشالله حاجت شما هم براورده بشه واقعا خوب خوبیش اینجا بود مهمونا غریبه نبود خواهر و مادر و خواهرشوهر ومادرشوهر برای همین غمم نبود خدا نکنه عزیزم فدات
آزاده مامان کوروش
7 دی 92 17:44
قبول باشه چه دیگ قشنگی دختر گلتون رو ببوسید
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم شما هم پسملی رو ببوس عزیزم
مریم
7 دی 92 18:46
قبول باشه نذرتون..... به دخملی بگید حالا چرا اینقد اخم؟؟؟؟ خب خوبه پاهاتون خوب شده وگرنه مامانه بنده خداتون............
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون نمیدونم والا حتما اخم کرده ما چیزی نخوریم والا اره واقعا
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
8 دی 92 6:01
قبول باشه و یه خسته نباشید جانانه به خودتو همسرت
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
8 دی 92 6:01
باند و باز کردی خوب شدی وااای اون لحظه چه احساسی داشتی
مامان جون مهناز
پاسخ
نمیدونی چه احساس شیرینی دارم انگار
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
8 دی 92 6:02
شوخی کردم خدااا رو شکر که خوب شدی
مامان بیتا و تینا
8 دی 92 15:02
سلام عزیزم خسته نباشی و انشاالله که نذرتون قبول باشه خدا تن سالم بهت بده تا سالهای بعد هم نذری بدین خوشحال میشیم به ما هم سر بزنین
مامان جون مهناز
پاسخ
سلام گلم ممنون عزیزم همچنین به شما تن سالم بده تا گلاتو بزرگ کنی وثمرشو ببینی
شیرین بانو مامان موژان و علی
8 دی 92 17:51
سلام نذرتون قبول ؛ برای ما هم دعا کن خانمی خدا رو شکر که پادردت خوب شد خسته نباشی
مامان جون مهناز
پاسخ
سلام به روی ماهت عزیزمممنون محتاجیم به دعاممنون اگه خوب نمیشد باید خونه مامانیم لنگر مینداختم
مامان ثنا و صدرا
9 دی 92 11:25
قبول باشه عزیزم به به دهنم اب افتاد فدای این دخمله بشم بااین نگاه کردنش
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم خدا نکنه عزیزم ممنون بهمون سر زدی دوست عزیز
مامان مریم
10 دی 92 12:04
قبول باشه عزیزم..حتما خیلی خسته شدی ولی به نتیجه اش میارزیده...همیشه در پناه حق باشین
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم خستگی داره ولی وقتی تمام میشه دیگه اون موقع ادم دست مزدشو از صاحبش میگیرهممنون
دانی
11 دی 92 9:14
من همینم نه چشمان آبی دارم و نه کفش پاشنه بلند ... کتانی میپوشم روی چمن ها غلت میزنم نگران پاک شدن رژ لبم نیستم خالصانه همینم... اگر مرا اینگونه میخواهی بسم الله! این اواخر دیگر جواب تلفن را هم نمی داد .. مشترک مورد نظر در آغوش دیگری می باشد !! با رژ لبی از کینـه لبانم را سرخ میکنم پاکت سیگارم کجاست....؟ میخوام دود کنم همـه مردانگیت را..... چکه میکند چشم هایم .. به گمانم قلبم تــَرک خورده ... ! یادته میگفتی عشقمون مثل تو فیلماست ؟؟؟ تو نقشت رو خوب بازی کردی فقط من هیچوقت نفهمیدم اشتباهم چی بود که نقشمو دادن به یکی دیگه خوشحالی اسمت تو دهنا میچرخه ؟ تُفم تو دهنا میچرخه ولی آخرش میندازنش دور … آره اینجوریاس ، جو نگیرتت ! من همه ی حرف هایی که پشت سرت بود را به جان خریدم و تو همه ی من را به یک حرف فروختی ! لطفا واسه خالی کردن خودتون یکی دیگه رو پر نکنید … . . یاد گرفتم دستانم اینبار که یخ کرد دیگر دستانت را نگیرم آستین هایم از تو با ارزشتر و ماندنی ترند … یادش بخیر اون زمان میگفت نفسمی ، بدون تو نمیتونم … حالا خودش دستگاه اکسیژن شده واسه بقیه ! هر دو از ته دل می گوییم من حرف هایم را تو دروغ هایت را … پرنده ای که رفت بگذار برود چون هوای سرد بهانه است ، چون هوای دیگری در سر دارد ! . . از این به بعد سرد میشوم با آنهایی که وقتی با آنها گرم بودم ، سوزاندند مرا … سلام امیدوارم خوب باشی روزگارت پر از قشنگی بیا پیشم
مامان سونیا
15 دی 92 10:55
قبول باشه انشالله که حاجت روا بشین وای عجب آش خوش رنگ و لعابی من تا حالا آش گوشت نخوردم باید خیلی خوشمزه باشه
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم بله مگه میشه اشی که توش گوشت باشه خوشمزه نباشه
مامان ساجده
15 دی 92 14:23
خانمی چرا آپ نمیکنی؟نکنه کمردرد پادردتت خوب نشده خدایی نکرده؟
مامان جون مهناز
پاسخ
بزودی متن جدید میزارم عزیزم نه خدا رو شکر به لطف همسری پاهام خوب شد
مامان ساجده
15 دی 92 19:52
سلام این متن زیبا رو توی کلوب خوندم خوشم اومد گفتم برا دوستام بذارم بخونن: فرشته کوچک درِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت :... باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم. دختر گفت : ولی دکتر، من نمیتوانم، اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد. دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر، دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص، تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالین زن ماند، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکرکرد. دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتماً میمردی! مادر با تعجب گفت : ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! یک فرشته کوچک و زیبا
مامان جون مهناز
پاسخ
وای عزیزم نوشته قشنگی بود وقتی خوندم متنو چشام اشک پر شده بود
مامان ندا
19 دی 92 15:37
قبول باشه انشالا گل دخملو ببوس
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون عزیزم
مامی یلدا و سروش
19 دی 92 16:18
پروردگارا آرامش را همچون دانه های برف آرام و بیصدا به سرزمین قلب کسانیکه برایم عزیزند بباران
مریم
19 دی 92 18:46
*یاسمین*
20 دی 92 16:38
سلام خانومی.نذریتون قبول حق باشه و خسته نباشید.ایشاله هر چی از خدا میخوای و به صلاحته بهت بده.کاش ما هم اونجا بودیم
مامان جون مهناز
پاسخ
سلام به دوست عزیزم خیلی خوشحال شدم که کامنتتو دیدم ممنون
شیرین بانو ( مامان موژان و علی)
20 دی 92 22:52
.•*..*•.ســــــلام .... .•*..*•. .•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* .•*...•*..*•. .•*..*.•*..*•. .•* .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. . -´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•. ´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•. ´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.. #############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•. ###############´´###..•*..*•. .•*..*•. ############### ´###..•*..*•. .•*..*•.. ´##################.`.•*..*•. .•*..*•. ´´´###############..•*..*•. .•*..*•. ´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´´´´´##
خاله کمیل و کیان
30 دی 92 18:57
قبول باشه عزیزم
مامان جون مهناز
پاسخ
ممنون گلم