موژان جونموژان جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

موژان جون عشق مامان و بابا

سرما خوردگی دخملی ومحرم

سلام به دوستای گلم شرمنده دوستای خوبم هستم میدونم الان شاکی هستین که این مامان موژان 19 روز از پست قبلیش گذشته هنوز پست نذاشته خوب گرفتار بودم دیگه ببخشید منو دیگه اگه نبخشین گریه  میکنم خواهش میکنم خوب دخملی سرما خورده بود هفته اول سرماخوردگیش زیاد جدی نبود خوب شد ولی هفته بعدش یعنی تو محرم دوباره شروع شد با تب شدید خیلی شدید بود نصف شب بلند شدم دیدم تب داره تمام تنش داغ بود بلند شدم بهش استامینوفن دادم دیدم خوب نشد پاشوره کردم ولی خوب نشد دیگه دفعه اخر براش شیاف گذاشتم تا خوب شد بعد از نیم ساعت خوابید فردا اون روز قرار بود بریم تشیع جنازه پسر پسرعمه م که جوان بود  تصادف کرده بود یه هفته تو کما بود بعد فوت کرد من...
1 آذر 1392

اولین روز مهد کودک دخملی

اول سلام کنم به دخمل نازم که بعد از 3 سال و نیم امروزخونه بدون دخملم بودم خیلی دلم گرفته بود انگار یه چیزی رو گم کرده بودم دوم هم سلام میکنم به دوستای عزیزم امروز 1392.8.4 دخملی برای اولین بار به مهد رفت ساعت 7 از خواب بیدارش کردم تا ساعت 7.30 دخملی داشت صبحانه میخورد ساعت 8 هم لباس پوشیدم تنش ورفتیم مهد   اینم عکسای اول صبح با لباس مهد   حالا بدویین برین ادامه مطلب                         وقتی رسیدیم مهد دخملی انگار نه انگار که دفعه اولش بود اومده...
6 آبان 1392

دخملی ومهد کودک

سلام به دوستای عزیزم   دخملی مامان دیگه داره میره مهد البته با کشمکشی که با مغزم داشتم راضی شدم بزارمش مهد الان دقیقا 3 ماه دارم با خودم کلنجار میرم که موژانو بزارم مهد خیلی میترسم نتونه طاقت بیاره منم نمیتونم طاقت بیارم فکر کنم روز اول که بفرستمش نتونم ازش جدا بشم بعضی موقع ها یاد اون روز میوفتم اشکام در میاد ومیرم پیش همسری تا همسری منو دلداری بده تا یکم اروم بشم همسری هم همیشه خیلی خوب منو اروم میکنه بعضی موقع ها هم لجش در میاد میگه چرا خودتو بهش وابسته کردی که الان اینجوری بشه  البته بیشتر نگرانیم برای غذاخوردنشه که هر نوع غذایی رو نمیخوره مثلا غذای نونی نمیخوره هر نوع خورشتی روبا غذاش نمیخوره چون کلا ادم بد غذا...
28 مهر 1392

شهربازی باب اسفنجی

سلام به عزیزانم روز کودک رو به تمام کودکان عزیزم تبریک میگممممممممممممممممممم اومدم با یه عالمه عکس از دخملی در شهر بازی باب اسفنجی روز صبح شنبه که قرار شد من ودخملی بریم خونه مامانم دیدم مامانم زنگ میزنه میگه من وخواهراش یعنی خاله های بنده وشوهر خالم میان دنبالمون چون خالم تو شهرمون کاری داشت وبرای همین هم منو موژان هم راه برگشت گرفتن وهمراشون رفتیم گرگان خونه مامانم من که ذوق مرگ شده بودم خوشحال قبول کردم وهمسری که خوشحالتر برای اینکه ما تنها نریم قبول کرد کلا ما اخر هفته ها خونه مامانمیم ولی این هفته به خاطر دانشگاه همسری که 3  روز پشت سر هم بود مجبور شدیم بریم(وای داشتم بال در میاوردم . مجبور شدم چه حرفی ...
20 مهر 1392

نقاشی کردن ودراز کشیدن دخملی رو صندلی

سلام به دوستان عزیزم اومدن با یه پست جدید نمیدونم چرا جدیدا سوژه ای برای دخملی پیدا نمیکردم که براش پست بزارم چون این وب موژان خانمه بیشتر دوست دارم از دخملی بنویسم نه از خودم به خاطر همین سعی میکنم سوژه گیر بیارم برای دخملی وبشو اپ کنم الانم هم یه تیکه اساسی برای دخملی گیر اوردم تا بزرگ شد ببینه چه مدلی نقاشیهاشو میکشید اونم رو صندلی میز به قول موژان آیایش(آرایش) من به احترام نی نی  وبلاگی ها بدو بپر ادامه مطلب تنبل نشو نگاه کن اینم از نقاشی هایی که جدیدا یاد گرفته ...
9 مهر 1392

رفتن به گرگان و دخملی در جنگل

در روز پنجشنبه 1392.5.31بابی (بابای بنده)  طبق معمول هر پنجشنبه  اومد دنبالمون که مارو ببره گرگان خونشون ما هم بین راه همسری رو از ادارش گرفتیم که روزای پنجشنبه همسری ساعت 1.30 تعطیل میشه و ایشون اون روز رو 1 ساعت مرخصی گرفت ما هم که زود رسیدیم همسری اومد پیش ماشین دنبال دخملی که ببره پیش خودش اونجا هم همکاراش دخملی ناناز رو که برای اولین بار دیده بودن دورش کردن ولی موژان خانم مثل همیشه با هیچکی صحبت نکرد چون خجالت میکشید حالا تو خونه نمیزاره ما حرف بزنیم 5 دقیقه که اونجا بود با باباجونش اومدن بیرون و ما هم راه افتادیم ما هم بین راه با بابی وهمسری و دخمل مامان رفتیم جنگل تا یه دوری بزنیم ویه عکس از موژان جون ...
8 مهر 1392

بازم رفتیم جنگل

ما بازم رفتیم جنگل اونم با پسرعمه موژان خانم وخانمش وپسملیش دیروز دوشنبه 1392.6.11 که تعطیل بود همسری پیشنهاد داد با خواهر زادش وخانمش غروب بریم جنگل و اونا هم پایه بودن و رفتیم منم فوری یه کیک درست کردم که شیر نداشتم برای اولین بار اب پرتقال ریختم ویادم رفت وانیل وبکینپودر بریزم کیکم مزه کیک نمیداد ولی با چایی خورده شد جاتون خالی اقایون که بساط قلیانشونم که روبه راه بود ما خانم ها هم یا بچه داری میکردیم یا حرف میزدیم یا عکس میگرفتیم اینم از عکسای دخمل مامان وماهان جون بدو بپر ادامه مطلب ...
8 مهر 1392

خواب دخملی و ماکارونی

سلام به دوستان گل گلیم بریم سر وقت دخملی که با این خوابش کاری کرد که من ازش عکس بگیرم منو  همسری نشسته بودیم دیدیم که موژان خانم که در حال کامپیوتر دیدن بود صداش نمیاد منم که اینجور مواقع هول میکنم سریع بلند شدم واین صحنه رو دیدم خیلی جالب بود موژان خانم بدون حضور بنده خوابید البته قبلا هم چند باری خودش بدون بودن با من می خوابید البته اگه خسته باشه بعد یه مدت ترک کرد الان دوباره این کارو چند روزی که انجام میده بدون اینکه من باشم خودش می خوابه چون صبح ساعت ٨.٣٠ بیدار میشه منم خواب الود چه کار کنم یه ساعت تو رختخواب غلت میزنم تا دخملی بخوابه ولی نه  منم میگم ولش کن بیدار میشم میگم عیبی نداره در عوضش شب...
8 مهر 1392