موژان جونموژان جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

موژان جون عشق مامان و بابا

لباس جدید دخملی

این لباسای دخملی روز پنچشنبه براش از خیاطی اوردم پارچه هاش رو مادرشوهرم براش گرفت منم دادم خیاطی که دوتا پیراهن ویه دونه دامن براش درست کرد بدو بپر ادامه مطلب       ...
8 مهر 1392

اولین مهمانی ماه رمضان

سلام به دوستای گلم در روز پنجشنبه 1392.5.3 اولین مهمانیم تو ماه رمضان رو گرفتم که مثل هر سال از خانوادم شروع کردم البته با سفارش همسری  فکر نکنید خودم ازش همچین چیزی رو می خواما این مهمانی که با حضور بابام مامانم داداش کوچیکه خواهرم همسرش دوتا وروجکاش یعنی یلدا گلی سروش خان داداش بزرگه زن داداشم خاله جونم دختر خالم  بر پا شد(یه جور میگم برپا شد انگار کنفرانس بود ) وبرای افطار هم شامی وعدس پلو درستیدم البته فرنی هم مامانم درست کرد ونشاسته هم خواهر شوهرم برام درستید اینم از عکسای پلو و شامی البته عدس پلو رو فقط یادم رفت عکس تزیین شدشو  بگیرم  از تو قابلمش عکس گرفتم  اینجور مواقعه ...
8 مهر 1392

دوست جدید یه روزه و کمک کردن به موژان جون

  چهارشنبه بابای بنده مثل همیشه اومد دنبالمون و ما رو برد خونشون ما هم مستقیم رفتیم خونه خواهری که مامانم اونجا بود موژان هم دختر خاله وپسر خالشو دید رفت پی بازی     غروب هم با مامانم رفتیم بیرون ودخملی بردیم پارک  موژان هم سرسره ای که بچه های بزرگتر سوار میشن رو سوار شد منم با ترس ولرز گذاشتم بره نمیدونید چقدر ترسیدم همش صداش میکردم تا جلوشو نیگاه کنه دخملی ما هم نکه سربه هوا تشریف دارن هیچ وقت جلوشو نیگاه نمیکنه در این گیرو دار یه فرشته کوچولو اومد دید دخملی سخت بالا میره اومد کمکش اینم این فرشته کوچولو که همراه موژان بود     بدو بپر ادامه مطلب &...
8 مهر 1392

موژان جون در فکر

سلام    دخملی مامان دستشو گذاشته رو پای باباجونش ومشغول تلویزیون دیدنه یا اصلا شاید تو فکر معلوم نیست منم گفتم یه عکس ازش بگیرم اونم با موهای پریشونشکه نمیزاره ببندمش  بدو بپر ادامه مطلب اینجا هم که متوجه شد روشو طرفم کرد      ...
8 مهر 1392

ماکارونی

امروز صبح ساعت 11.30 صبحه دیگه وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم غذایی که موژان جون دوست داره یعنی ماکارونی درست کنم و درستیدم      اینم از عکس های در حال خوردن ماکارونی از دخملی          بدو بپر ادامه مطلب                           اینجا هم ازم خواست تا از دست  وصورت ماکارونیش عکس بگیرم           ...
8 مهر 1392

جنگل رفتن 2

در تعطیلی وسط هفته امروز 3 تیر بازم همراه خانواده عزیزم رفتیم جنگل  البته ما بیشتر اوقات رو اونم وقتی که تعطیل میشیم بساط رو جمع میکنیم ومیریم جنگل اینم از عکس های دخملی در جنگل   بدو بپر ادامه مطلب   اینجا هم که با یلدا جونش در حال خاک بازی برای اولین بار اونم با قاشق غذا خوری     اینم سیب زمینی کبابی در اتش بعد جنگل هم منو موژان یه دوشی گرفتیم رفتیم خونه دختر دایی بنده بعد اونجا هم شب رفتیم دریا یه دوری زدیم با دختر دایی هام اینم عکس پسملیش که اسمش  ارتینه     ...
8 مهر 1392

رای دادن وپارک رفتن موژان جون

روز جمعه 1392.3.24 روز رای دادن برای انتخابات ریاست جمهوری وشوراها بود که همراه موژان جون وشوشو جان راهی جایگاه صندوق ها شدیم و رایمون رو داخل صندوق گذاشتیم اونجا هم که انگشتمون استامی(  نمیدونم درست نوشتم ) موژان خانم تعجب کرده بود هی میگفت مامان جون باباجون دستتون خون امده این چیه و هی میخواست دست بزنه  بدو بپر ادامه مطلب بعد از رای دادن به موژان خانم قول پارک دادیم وراهی پارک شهر شدیم بعد بازی هم موژان رو بزور بردیم که عکس بگیره     هی اینحا باباجون می گفت موژان خانم موژان خانم مامان جونو نیگاه کن انگار نه انگار این دختره رو ما صدا میکنیم       ...
8 مهر 1392