موژان جونموژان جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

موژان جون عشق مامان و بابا

باز دخملی سرما خورده

سلام به دوستای گلم باز این دخملی مامان سرماخورده  البته این دخملی مامان سرماخوردگی رو از بچه های مهد گرفته نمیدونم چرا بعضی از مادرای بیفکری هستن که بچه هاشون وقتی مریض میشن   میارشون مهد الان وقتی موژان مریض شد من مهد نبردمش گفتم خوب بشه بعد ببرمش البته به همسری گفتم اگه فقط اگه اگه یه بار دیگه زبونم لال دخملی سرماخورد دیگه مهد نمیبرمش وسایلاشم از مهد میارم خونه  چند روز دخملی تبش بالا بود وقتی دکتر هم بردیمش مثل دفعه قبل دیگه به سمت دکتر گارد نگرفت با خیال راحت روی تخت خوابید البته از قبل امادش کرده بودم که دکتر چه کارا میکنه بهش گفتم امپول نمیزنه تا خیالش راحت شد تو ای...
25 آذر 1392

موژان خانم در پارک بازی

سلام به دوستان گل منگولیم شرمندم به خدا اصلا سوژه درس حسابی نداشتم که برای دخملی قشنگم پست جدید بزارم اومدم با عکسایی از دخملی ناناز مامان تو این هفته گذشته یعنی یکشنبه رفته بودیم خونه مامانم چون مامانم از سفر مشهد اومده بود برای همین رفتیم دیدنش البته تولد بابای گلم هم بود که روز دوشنبه ١٢ اذر بود برای همین براش سوپرایزی تولد گرفتیم فرداش یعنی سه شنبه منو همسری وموژان خانم رفتیم بازار تا وسایل اش نذری رو بخریم که برای چهلم اماده کنم البته قبل از خرید موژان خانمو بردیم پارک کودک که به خانم خوشگل مامان خوش گذشت وبعد از اون رفتیم   خانه وکاشانه کلی  خرید کردیم  البته از جیب مبارک همسری عزیز که رو هرچی...
16 آذر 1392

سرما خوردگی دخملی ومحرم

سلام به دوستای گلم شرمنده دوستای خوبم هستم میدونم الان شاکی هستین که این مامان موژان 19 روز از پست قبلیش گذشته هنوز پست نذاشته خوب گرفتار بودم دیگه ببخشید منو دیگه اگه نبخشین گریه  میکنم خواهش میکنم خوب دخملی سرما خورده بود هفته اول سرماخوردگیش زیاد جدی نبود خوب شد ولی هفته بعدش یعنی تو محرم دوباره شروع شد با تب شدید خیلی شدید بود نصف شب بلند شدم دیدم تب داره تمام تنش داغ بود بلند شدم بهش استامینوفن دادم دیدم خوب نشد پاشوره کردم ولی خوب نشد دیگه دفعه اخر براش شیاف گذاشتم تا خوب شد بعد از نیم ساعت خوابید فردا اون روز قرار بود بریم تشیع جنازه پسر پسرعمه م که جوان بود  تصادف کرده بود یه هفته تو کما بود بعد فوت کرد من...
1 آذر 1392

اولین روز مهد کودک دخملی

اول سلام کنم به دخمل نازم که بعد از 3 سال و نیم امروزخونه بدون دخملم بودم خیلی دلم گرفته بود انگار یه چیزی رو گم کرده بودم دوم هم سلام میکنم به دوستای عزیزم امروز 1392.8.4 دخملی برای اولین بار به مهد رفت ساعت 7 از خواب بیدارش کردم تا ساعت 7.30 دخملی داشت صبحانه میخورد ساعت 8 هم لباس پوشیدم تنش ورفتیم مهد   اینم عکسای اول صبح با لباس مهد   حالا بدویین برین ادامه مطلب                         وقتی رسیدیم مهد دخملی انگار نه انگار که دفعه اولش بود اومده...
6 آبان 1392

دخملی ومهد کودک

سلام به دوستای عزیزم   دخملی مامان دیگه داره میره مهد البته با کشمکشی که با مغزم داشتم راضی شدم بزارمش مهد الان دقیقا 3 ماه دارم با خودم کلنجار میرم که موژانو بزارم مهد خیلی میترسم نتونه طاقت بیاره منم نمیتونم طاقت بیارم فکر کنم روز اول که بفرستمش نتونم ازش جدا بشم بعضی موقع ها یاد اون روز میوفتم اشکام در میاد ومیرم پیش همسری تا همسری منو دلداری بده تا یکم اروم بشم همسری هم همیشه خیلی خوب منو اروم میکنه بعضی موقع ها هم لجش در میاد میگه چرا خودتو بهش وابسته کردی که الان اینجوری بشه  البته بیشتر نگرانیم برای غذاخوردنشه که هر نوع غذایی رو نمیخوره مثلا غذای نونی نمیخوره هر نوع خورشتی روبا غذاش نمیخوره چون کلا ادم بد غذا...
28 مهر 1392